^چندپارتی از جونگ کوک^
pآخر
تو عاشق تنیس بودی و دوست داشتی قبول کنی اما باید به خانوادت میگفتی،
ا.ت: نمیدونم..بهتون خبر میدم
لبخندی زد: باشه..منتظرم..روز خوش
متقابلا لبخندی زدی: همچنین
ا.ت: مامان لطفا..اون استادمونه کاری نمیخواد بکنه که!
_هوففف باشه..ولی زود میای ها
پریدی بغلش و لپش و بوس کردی: ممنوننن
خانوادت آدمایی نبودن که بهت گیر بدن اما روی پسر حساس بودن..
بکهیون: بالاخره موفق شدی خاله سوسکه؟
ا.ت: ای موز وحشی اون دهنو ببنددد
خواستی بیفتی دنبالش که در رفت..
تو هم محل ندادی و رفتی تا آماده بشی..
عطرت رو هم زدی و آماده رفتن بودی که پیامکی به گوشیت اومد..از طرف استاد جئون بود: میام دنبالتون
تایپ کردی: اوه..ممنونم
و از مادرت خداحافظی کردی و رفتی پایین
در حیاط رو باز کردی که با جونگکوکی مواجه شدی که یه پیرهن مشکی پوشیده بود..استین هاش رو زده بود بالا و به ماشینش تکیه داده بود..
محوش شده بودی..سرت رو تکون دادی و تو دلت گفتی: دختر بس کن..نباید محو اون بشی..اون فقط استادته...همین
جونگکوک: سلامم..چطوری؟
ا.ت: ممنونم*لبخند
جونگکوک درو برات باز کرد و تو سوار ماشینش شدی..
به طرف سالن تنیس حرکت کردید..
باز هم باختی..دیگه عصبی شده بودی..
محکم قدم برمیداشتی که لیز خوردی..
چشمات رو بسته بودی و منتظر بودی که با زمین برخورد کنی..اما انگار دستی دور کمرت حلقه شد و مانع خوردنت به زمین شد..
جونگکوک: ای دختر کله شق..چرا حواست نیست؟
سریع صاف ایستادی و سرت رو انداختی پایین: عذرمیخوام..استاد
جونگکوک: ا.ت شی..ما الان سرکلاس درس نیستیم پس به من بگو جونگکوک و راحت باش
ا.ت: ب..باش..جونگ کوک شی
خندهای کرد: خوبه
ادامه داد: بیا بریم کافه اینجا..باید چیزی رو بهت بگم..
ا.ت: باشه..
توی کافه نشسته بودید..
جرعهای از قهوش نوشید و لب زد: ا.ت..من...من دوست دارم
ادامه داد: البته فکر کنم تا الان متوجهش شده باشی..
توی شوک بودی که ادامه داد: ببخشید ا.ت..
ا.ت: خ..خب...راستش..من هم دوست دارم..اما خانوادم..
نذاشت حرفت و کامل کنی و لب زد: اون با من..پس یعنی قبولم کردی؟
ا.ت: درسته*لبخند
بوسهای به لبان خوشرنگت زد: عاشقتم ماه کوچولو..
ا.ت: منم همینطور جونگکوکی
خب خب خببب..
نیانا شی امیدوارم خوشت اومده باشه:)
ببخشید که بد تمومش کردم..آخه درس داشتم و خوب نتونستم واضح بنویسم..:}
و همینطور عجولی پروانه ها باعث شد این طوری تموم شهه حیح
به هرحال منتظز نظراتتون هستم..بوسسس:>>>
تو عاشق تنیس بودی و دوست داشتی قبول کنی اما باید به خانوادت میگفتی،
ا.ت: نمیدونم..بهتون خبر میدم
لبخندی زد: باشه..منتظرم..روز خوش
متقابلا لبخندی زدی: همچنین
ا.ت: مامان لطفا..اون استادمونه کاری نمیخواد بکنه که!
_هوففف باشه..ولی زود میای ها
پریدی بغلش و لپش و بوس کردی: ممنوننن
خانوادت آدمایی نبودن که بهت گیر بدن اما روی پسر حساس بودن..
بکهیون: بالاخره موفق شدی خاله سوسکه؟
ا.ت: ای موز وحشی اون دهنو ببنددد
خواستی بیفتی دنبالش که در رفت..
تو هم محل ندادی و رفتی تا آماده بشی..
عطرت رو هم زدی و آماده رفتن بودی که پیامکی به گوشیت اومد..از طرف استاد جئون بود: میام دنبالتون
تایپ کردی: اوه..ممنونم
و از مادرت خداحافظی کردی و رفتی پایین
در حیاط رو باز کردی که با جونگکوکی مواجه شدی که یه پیرهن مشکی پوشیده بود..استین هاش رو زده بود بالا و به ماشینش تکیه داده بود..
محوش شده بودی..سرت رو تکون دادی و تو دلت گفتی: دختر بس کن..نباید محو اون بشی..اون فقط استادته...همین
جونگکوک: سلامم..چطوری؟
ا.ت: ممنونم*لبخند
جونگکوک درو برات باز کرد و تو سوار ماشینش شدی..
به طرف سالن تنیس حرکت کردید..
باز هم باختی..دیگه عصبی شده بودی..
محکم قدم برمیداشتی که لیز خوردی..
چشمات رو بسته بودی و منتظر بودی که با زمین برخورد کنی..اما انگار دستی دور کمرت حلقه شد و مانع خوردنت به زمین شد..
جونگکوک: ای دختر کله شق..چرا حواست نیست؟
سریع صاف ایستادی و سرت رو انداختی پایین: عذرمیخوام..استاد
جونگکوک: ا.ت شی..ما الان سرکلاس درس نیستیم پس به من بگو جونگکوک و راحت باش
ا.ت: ب..باش..جونگ کوک شی
خندهای کرد: خوبه
ادامه داد: بیا بریم کافه اینجا..باید چیزی رو بهت بگم..
ا.ت: باشه..
توی کافه نشسته بودید..
جرعهای از قهوش نوشید و لب زد: ا.ت..من...من دوست دارم
ادامه داد: البته فکر کنم تا الان متوجهش شده باشی..
توی شوک بودی که ادامه داد: ببخشید ا.ت..
ا.ت: خ..خب...راستش..من هم دوست دارم..اما خانوادم..
نذاشت حرفت و کامل کنی و لب زد: اون با من..پس یعنی قبولم کردی؟
ا.ت: درسته*لبخند
بوسهای به لبان خوشرنگت زد: عاشقتم ماه کوچولو..
ا.ت: منم همینطور جونگکوکی
خب خب خببب..
نیانا شی امیدوارم خوشت اومده باشه:)
ببخشید که بد تمومش کردم..آخه درس داشتم و خوب نتونستم واضح بنویسم..:}
و همینطور عجولی پروانه ها باعث شد این طوری تموم شهه حیح
به هرحال منتظز نظراتتون هستم..بوسسس:>>>
- ۳۲.۸k
- ۱۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط